اگر ميخواهيد الگانس برنده شويد، وام ازدواج بگيريد
«اول ميروم زيارت مشهد. بعدش هم ميروم مكه. يك خانه و يك ماشين ميخرم، بقيهاش را هم دوباره ميگذارم بانك. اين دفعه ميخواهم ماكسيما ببرم».
«همشهري» نوشت: شهريار ميكائيلي جوان، هنوز شوكه است. يك هفتهاي نميشود كه او برنده يك بنز الگانس شده، اتومبيلي كه شايد در خواب هم نميديد. شهريار نميخواهد سوار الگانس شود و حتي مساعدت مسؤولان بانك كه به او گفتهاند، اگر بخواهد سوارش شود، برايش پلاك شخصي ميگيرند هم بيتأثير است. شهريار آنقدر چاله و چوله در زندگياش دارد كه با پول الگانس آنها را پر كند. كارمند بانكي كه شهريار حسابش را آنجا باز كرده بود، ميگويد: «خدا را شكر به كسي رسيد كه نيازمندش بود».
داستان حساب باز كردن شهريار ميكائيلي در بانك تجارت شعبه چرمشهر هم داستان جالبي است، به خصوص كه همه چيز بر اثر يك اتفاق رخ داد و ممكن بود اصلا او حسابي در اين شعبه باز نكند. حدود يك سال پيش، آن موقع كه شهريار هنوز ازدواج نكرده بود و تداركش را ميديد، براي گرفتن وام ازدواج حسابي در يكي از شعبههاي بانك ملت نزديك به محل كارش باز كرد تا در زمان مقتضي از آن استفاده كند. مدتي گذشت و شهريار كه براي پرداخت پول و چك به يكي از شعبههاي بانك تجارت ميرفت با كارمندان آن آشنا شد. او كه با برخي از آنها رفاقتي به هم زده بود پولش را از بانك ملت بيرون كشيد و در بانك تجارت حسابي باز كرد تا بتواند با مساعدت كارمندان بانك، وام ازدواجش را اگر لازم باشد، زودتر بگيرد. حساب ۲۴ هزار و ۸۵۰ توماني كه ۸۵۰ تومان آن، وقتي كه برنده الگانس شد، خيلي جلب توجه ميكرد. اما او ديگر به سراغ حسابش نرفت. دليلش را بايد از خودش پرسيد!
«مهندس گفت نميخواهد از بانك بگيري. خودم اگر خواستي ازدواج كني، كمكت ميكنم. من هم ديگر سراغ حسابم نرفتم و پولم همانجا ماند. برنده كه شده بودم، كارمندها ميگفتند، تو هماني هستي كه حساب باز كرده بودي تا وام ازدواج بگيري؟».
مهندس اما مرد مورد علاقه شهريار است. شهريار در يك كارخانه چرمسازي در چرم شهر كار ميكند و مهندس حسيني صاحب آن كارخانه است. شهريار هر روز صبح ساعت ۸ به محل كارش در «سالاريه» ميرود و تا ساعت ۵ بعدازظهر آنجا ميماند و مشغول است. از آنجا كه كارش خوب بود، مهندس به او قول داده بود كه يك پرايد برايش ميخرد و از حقوقش ماهيانه ۳۰ هزار تومان كم ميكند. شايد همين قول و قرار و وعده و وعيد بود كه باعث شد شهريار با شنيدن خبر برنده شدنش سكته نزند!
«تلفن محل كارم را داده بودم به كارمندهاي بانك. خانه تلفن نداريم. از بانك با محل كارم تماس گرفته بودند و با مهندس صحبت كرده بودند. من تازگيها يك موبايل خريدهام. پنجشنبه گذشته ما ميهمان داشتيم. ساعت۵-5/۴ بعدازظهر ميهمان ما كه از كرج آمده بود خواست برود. من هم او را تا ايستگاه همراهي كردم، اما موبايلم را داخل خانه جا گذاشتم. وقتي كه برگشتم، ديدم پسرعموها و پسرداييهايم كه خانه ما بودند دست تكان ميدهند، گفتم چي شده؟ گفتند بيا بالا. تا رفتم بالا مرا گرفتند تو بغلشان و شروع كردند به ماچ و بوسه كردن، گفتند: «از محل كارت تماس گرفتند، برنده ماشين شدي. من اولش فكر كردم كه صاحب كارخانه همان پرايدي كه قولش را داده، برايم خريده، ولي اينها مدام ميگفتند بنز... بنز... گفتم خب، حالا يك بنز قديمي خريده..».
اما شهريار روز شنبه به كارخانه ميرود و متوجه همه چيز ميشود:« اولش باورم نميشد، ولي بعد...».
شهريار ميكائيلي با ۲۰۰ ميليون تومان پول نقد در جيب! نميخواهد كارش را ول كند، او يك دليل موجه دارد و آن، اين است كه به كار پرمشقت خود علاقه زيادي نشان ميدهد، البته اين تصميم اوليه اوست و معلوم نيست بعدها چه اتفاقي بيفتد.
«مهندس موقعي كه ميخواست به من بگويد چي شده، اول گفت: جنبهاش را داري؟! به هر حال خدا را شكر من نميخواهم كارم را از دست بدهم! اول كه آمدم اينجا ۳-۲ ميليون تومان قرض گرفتم. حالا هم پسشان ندادهام! اول قرضم را صاف ميكنم بعد به بقيه كارهايم ميرسم. خدا را شكر، زندگي خوبي دارم و تا حالا از آن راضي بودم».
با اينكه محل كار شهريار در چرمشهر است، او خانهاي در تهران ميخرد، جايي در يك محله خوب و خانهاي كه پولش با خريد آن حيف و ميل نشود. فرشته و پاسداران رفتهام، من يك موقعي در تهران كار ميكردم، در بازار تهران، آن هم روزمزدي. من الان در يك خانه اجارهاي زندگي ميكنم. 5/3 ميليون تومان پيش دادهام، ماهي هم ۸هزار تومان ميدهم. خانهاي در تهران ميخرم اما نه در فرشته و پاسداران. ميدهم اجاره، خودم هم اينجا زندگي ميكنم».
شهريار دو ماهي ميشود كه به محله جديد آمده و آنجا غريب است. « كسي مرا نميشناسد، از پلاكارد و پرچم و اين جور چيزها خبري نبود!»
او ۱۸ سال پيش پدرش را از دست داد و ۸ سال پيش مادرش را. او پسر خانوادهاي بود كه سه دختر داشت، يكي از خواهرانش دو ماه پيش بر اثر انفجار كپسول گاز در كرمانشاه جانش را از دست داد، يكي از خواهرانش ازدواج كرد و خواهر ديگرش هم با او زندگي ميكند. شهريار ۶ ماهي ميشود كه ازدواج كرده، و فعلا بچهاي ندارد.
او روزهايي را به خاطر ميآورد كه سخت ميگذشت. روزهاي كارگري در بازار تهران و همين طور كار در كارخانه بستنيسازي در ۷كيلومتري كرج، روزهايي كه به گفته خودش نميتوانست حتي ۵ كيلو برنج بخرد! شهريار ميگويد، حتي آن روزها خدا را شكر ميكرده و ناشكر نبوده است. حالا شهريار، متولد شهر پاوه، ميگويد: «اينكه از ميان ۶۰ ميليون نفر، يك نفر در بياباني كه هيچكس اسمش را نشنيده باشد، برنده اين جايزه بشود، كار خداست».
منبع: همشهری
0 Comments:
Post a Comment
<< Home